خلاصه بحث بصیرت
(جلسه پانزدهم)
بحث به شناخت دنیا و اهل دنیا رسید و در بررسی خطبهی 114 نهجالبلاغه، به اینجا رسیدیم که حضرت علی(علیهالسلام) ما را به سعی و تلاش و ترس از مرگ که ناگهان فرا میرسد، دعوت میکنند: "فَبَادِرُوا الْعَمَلَ وَ خَافُوا بَغْتَةَ الْأَجَلِ"!
در روایات فراوانی، توصیه به یاد مرگ شده است. اما برای اینکه بدانیم یاد مرگ، چگونه میتواند در رشد و بالندگی ما مؤثر باشد، باید ابتدا نگرشهای اشتباه دربارهی مرگ را تغییر دهیم و آن را همان طور که هست، بشناسیم؛ که اگر چه مرگ را نفهمیم و یاد مرگ را در زندگی خود جای ندهیم، بالأخره روزی مرگ فرا میرسد و ما را غافلگیر میکند. پس باید در همین دنیا و تا زنده هستیم، مرگ را پیدا کنیم! اما چشیدن مرگ در عالم مادی و در حالی که هنوز زنده هستیم، چه معنایی دارد؟
باید بدانیم مرگ، به معنای نیستی و نابودی نیست. بیشتر ما، مرگ را امری عدمی میدانیم؛ در حالی که مرگ، امری وجودی است و شاهد این مطلب، قرآن است که هم إحیا و هم إماته را جزء صفات خدا میداند و میفرماید: "هُوَ یحْیی وَ یمیتُ"[1]؛ و میدانیم که اسماء، وجودی هستند، نه عدمی.
خداوند در آیه 169 سوره آلعمران در مورد شهدا میفرماید:
"وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ."
و هرگز گمان مبر آنان كه در راه خدا كشته شدند، مردهاند؛ بلكه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
و شهید، کسی است که در همین دنیا، مرگ را چشیده؛ برای همین هم وقتی به جهان باقی منتقل میشود، مرگ و نیستی ندارد. اما کسی که نتواند در همین دنیا مرگ را بچشد، فردا حقیقتاً مرده است؛ یعنی ادراکی از عوالم برتر ندارد و نمیتواند از سفرهی ربوبیت الهی، ارتزاق کند.
این یعنی مردن در عالمی که عین حیات است! مانند جنینی که در شکم مادر باید مدام مرگ و حیات را بچشد تا به صورت نوزادی کامل به دنیا بیاید؛ وگرنه ایزوله و ناقص به دنیا میآید و در دنیا که محل زندگی اوست، قدرت ادراک حیات را ندارد. اما منظور از مرگ و حیات در مسیر نطفه چیست؟ مرگ از نطفگی و حیات به علقگی، مرگ از علقگی و حیات به مضغگی، مرگ از مضغگی و حیات به جنینی و در نهایت، مرگ از جنینی و حیات به نوزادی[2]؛ که مرحلهی سختِ جدا شدن از جفت است. پس از تولد هم باید از نوزادی بمیرد تا به کودکی برسد، از کودکی بمیرد و در نوجوانی تولد یابد، از نوجوانی بمیرد و در جوانی حیات یابد و این سیر تا مرگ نهایی ادامه دارد.
حال اگر رحم مادر را به دنیا و دنیا را به آخرت تشبیه کنیم، ما نطفهای هستیم که برای کامل شدن و تولد یافتن به صورت انسانی سعادتمند در آخرت، باید در دنیا مدام مرگ و حیات را بچشیم. باید فشارِ مردن از هر مرحلهی دانی را تحمل کنیم، تا لذت حیات در مرتبهی بالاتر را بچشیم؛ و یکیک مراحل را طی کنیم تا در نهایت با جدا شدن از جفت یعنی جسم، که مرگ نهایی ماست، به جهان باقی منتقل شویم.
البته تحمل این مرگهای پیاپی، خیلی فشار دارد؛ اما کسی که فشار این مرگها را در دنیا با اختیار و آگاهی تحمل کند، به ادراک حیات ابدی میرسد. در حالی که اگر در مراتب دانی و از امیال ناقص خود نمیرد، "صُمٌ بُكْمٌ عُمْی"[3] به جهان باقی منتقل میشود و نمیتواند از حیاتی که قابل مقایسه با حیات دنیا نیست، بهره بگیرد. درست مانند نوزادی که ناقص به دنیا میآید و توان بهرهگیری از نعمتهای مادی را ندارد.
پس مرگ، فقط آن نیست که اجل برسد و بمیریم! بلکه مرگ، از آغاز تولد با ماست و اصولاً حیات دنیوی، مقرون به مرگ و زوال است. ما نیز همین جا باید مرگمان را بچشیم؛ چگونه؟ با رفع خودخواهیها و تسلیم شدن به قوانین الهی در همه چیز.
اما سببهای زوال جسم و ماده، تا رسیدن به مرگ نهایی چیست؟
اولین سبب، آنکه نیروی جسمانی ما محدود است و پس از آنکه به رشد نهایی خود رسید، روز به روز رو به نابودی میرود. لذا هر ثانیه که میگذرد و حیات مادی ما توسعه مییابد، یک قدم به مرگ، نزدیک میشویم. مثل بادکنک یا حبابی که هر چه بیشتر در آن دمیده شود، یک قدم به سمت ترکیدن، پیش میرود!
درست است که بینایی، شنوایی و توان حرکتی و سایر قوای ما، تحت تدبیر نفس ناطقه هستند؛ اما چون مربوط به جسماند، مثل خود جسم، محدودند. به همین دلیل، هر چه سن بالا میرود، چشم و گوش، ضعیف میشود و قوای حرکتی تقلیل مییابد. البته در زمانهای گذشته، عمرها طولانیتر، بدنها سالمتر و سنّ فرسودگی قوا، بیشتر بود و به ندرت اتفاق میافتاد که شخص پیری مثلاً آلزایمر بگیرد یا سکته کند! چون کثرت، به اندازهی امروز نبود و این همه تنوعات مصنوعی در دیدنیها، شنیدنیها، خوردنیها، پوشیدنیها و... وجود نداشت. اما امروز ما چقدر از گوش و چشم خود، بیهوده استفاده میکنیم؟ فقط برای خرید یک جفت کفش، باید چندین کیلومتر راه برویم و دهها کفش را ببینیم و امتحان کنیم! یا از صبح تا شب، با لوازم مختلف صوتی و الکترونیکی، انواع صداهای مصنوعی را میشنویم و خود را در معرض اشعههای مضرّ قرار میدهیم. غافل از اینکه این دیدنها و شنیدنها و...، چقدر چشم و گوش و قوای ما را فرسوده و مستهلک میکند! در حالی که خداوند، این قوای محدود را به ما داده، تا از آنها برای رسیدن به عالم نامحدود استفاده کنیم، نه برای مشغول شدن به کثرات و مصنوعات؛ و به همین دلیل، در روایات به مؤمنان توصیه شده که کم بگویند و کمخور و کمخواب باشند[4].
امروز حتی به وضوح میبینیم که اشتغالات دنیوی، ما را از عبادت و بندگی بازداشته است و دیگر برای آنچه هدف آفرینش ماست، وقت و انرژی نداریم! دنیا، متن زندگی ما شده و دین به حاشیه رفته است؛ چون نمیگذاریم جسم و روحمان بر اساس خلقت خود، حرکت کنند. هر کثرت نابجایی که به خورد قوای خود میدهیم، یک مرحله بیشتر بادکنک عمر و حیات مادی ما را باد میکند و این گونه، مرگ خود را پیش میاندازیم! هر چه سنّمان میگذرد، تعلقات و دلبستگیهایمان را بیشتر میکنیم و لذا خوف و نگرانیمان برای از دست دادن آنها نیز بیشتر میشود. اما غافلیم که لحظه به لحظه، به نابودی نزدیک میشویم و آن زمان میفهمیم که نه ثروت به درد ما میخورد، نه اولاد، نه زیبایی و نه هیچ چیز دیگر؛ آن وقت، ما هستیم و هیچ چیز نداریم؛ چون بادکنکی که تمام عمر در آن دمیده بودیم، ترکیده است و چیزی برایمان نمانده است!
سبب دوم مرگ، آنکه چیزی که ثابت نیست و در حرکت و جریان است، همین که متوقف شد، دچار انحطاط و زوال میشود. لذا تنها، ذات ازلی خداست که مرگ ندارد؛ چون تنها اوست که ثابت است. این قانون، شامل همهی حیوانات، گیاهان، درختان و همهی اجرام عالم ماده است و قرآن هم به زوال ماه و خورشید و دریا و... اشاره میکند؛ که البته زوال آنها، در قیامت است[5].
آری؛ ما در جریانیم و عجیب است که جریان و حرکت خود را میبینیم، ولی مرگمان را نمیچشیم و فکر میکنیم در دنیا باقی هستیم! ما زوال و نابود شدنِ آنبهآنِ خود را نمیبینیم؛ برای همین هم دو دستی، به توهمات و تعلقاتی که میدانیم فانیاند، چسبیدهایم و هر چه پیر میشویم، حرصمان برای ماندن، بیشتر و آرزوهایمان طولانیتر میشود! در حالی که خداوند فرموده است: "وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَفَلا یعْقِلُونَ"[6]؟!
سبب دیگر مرگ، اینکه هر جسم زنده، مرکّب از چند ماده است که با هم ترکیب شدهاند و عاقبت هر مرکّبی، انحلال است؛ چون اجزای ترکیب، بالأخره از هم جدا میشوند. مثلاً فرشی که مرکّب از تار و پود است، با گذشت زمان، محکوم به فناست؛ چون تار و پودها از هم جدا میشوند. ما نیز با اینکه از نظر روحی واحد و بسیطیم، جسممان مرکّب است و ترکیبات آن، مدام عوض میشود؛ سلولها میمیرند و سلولهای جدید میآیند، ما هم غذا میخوریم تا جایگزین آنچه تحلیل رفته، باشد. همین باید برای ما تلنگری شود که بدانیم روزی، تمام قوای جسم، تحلیل میروند و از همین امروز باید برای آخرتمان که باقی است، کار کنیم.
سبب چهارم در اینکه ما عجین با مرگ هستیم، عوامل درونی و بیرونیای هستند که زندگی مادی را میخورند! عوامل بیرونی، بیماریها، حوادث طبیعی و اتفاقات غیر منتظره هستند که حیات و سلامت جسم را تهدید میکنند؛ و البته به اینها اضافه کنید آلودگی آب و هوا، تغذیهی نامناسب و خطراتی را که رهاورد سبک زندگی غربی است. اما عامل درونی که مرگ را جلو میاندازد، استفاده از قوا در خارج از چارچوب شرع است. ما از نیروهایمان، خارج از محدودهی شرع استفاده میکنیم، به خیال اینکه خوشمان میآید و لذت میبریم؛ اما همانها که فکر کردیم خوشمان میآید، ما را خسته و بینشاط میکنند و از درون میخورند! البته نگرانی، استرس، هیجانهای کاذب، عصبانیتهای بیجا و غصه خوردنهای پوچ که در زندگی امروز غوغا میکند را هم باید به عوامل خودخوری اضافه کرد؛ که نتیجهاش فشار خون، زخم معده، انواع سکتهها، بیماریهای عصبی و کوتاهی عمرهاست که در گذشته، کمتر شاهدش بودیم.
ما با درک این سببهای مرگ، میتوانیم پیوسته مرگ را در زندگیهایمان بچشیم و هر لحظه تجربه کنیم، تا به حیات برتر برسیم. اما عجیب است که باز در عمل، عالم ماده را باقی میدانیم و عمری را در بیخبری میگذرانیم، تا آنکه مرگ، غافلگیرمان کند! چون کثرات دنیا، اگر چه ما را شگفتزده کنند، نهایتشان پژمردگی و فناست. مثل بارانِ بهموقع و فراوانی که باعث شادمانی کشاورزان است؛ اما مدتی بعد، محصولاتش زرد و خشک میشوند، مگر آنکه سود پایداری از آنها برده باشد. خداوند میفرماید:
"اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَینَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یكُونُ حُطاماً."[7]
بدانید زندگى دنیا، تنها بازى، سرگرمى، زینت، فخرفروشى بین شما و افزونطلبى در اموال و فرزندان است؛ همانند بارانى كه محصولش، كشاورزان را در شگفتى فرو مىبرد. اما سپس خشك مىشود، طورى كه آن را زرد مىبینى و سپس تبدیل به كاه مىشود!
آری؛ حوادث زندگی ما میگذرند و امروز چیزی از گذشتهی خود، در زمان پیدا نمیکنیم. اما حقیقتِ همهی آنچه بر ما گذشته، در درون ماست که در قیامت، آشکار میشود و اگر چه صورتهای ظاهری اعمال ما در مکان و زمان از بین میرود، اما نتایج و آثارشان که با ما یکی شده است، همواره میماند.
[1]- سوره اعراف، آیه 158 : او زنده میكند و میمیراند.
[2]- اشاره به آیه 14، سوره مؤمنون : "ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ"؛ سپس نطفه را علقه گرداندیم، پس علقه را به صورت پارهگوشتی درآوردیم، پس آن پارهگوشت را استخوانهایی ساختیم و بر استخوانها گوشت پوشاندیم، سپس او را با آفرینشی دیگر پدید آوردیم؛ پس پربركت است خدا كه نیكوترین آفرینندگان است.
[3]- سوره بقره، آیه 18 : كر و لال و كور!
[4]- در این باره، روایات بسیاری هست؛ از جمله در تصنیف غرر الحكم و درر الكلم، ص211 : "إِذَا أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ صَلَاحَ عَبْدٍ، أَلْهَمَهُ قِلَّةَ الْكَلَامِ وَ قِلَّةَ الطَّعَامِ وَ قِلَّةَ الْمَنَامِ"؛ هر گاه خداوند، صلاح بندهای را بخواهد، کمگویی، کمخوری و کمخوابی را به او الهام میکند.
[5]- سوره تکویر، آیات 1 تا 6 : "إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ. وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ. وَ إِذَا الْجِبالُ سُیرَتْ. وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ. وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ. وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ"؛ زمانی که خورشید تاریک شود، و ستارگان تیره شوند، و کوهها به حرکت درآیند، و اموال ارزشمند به فراموشى سپرده شوند، و وحوش گرد آیند، و دریاها مشتعل و برافروخته گردند...
[6]- سوره یس، آیه 68 : و به هر كس عمر طولانی دهیم، او را در آفرینش [به سوی ضعف، سستی و فراموشی] واژگون میكنیم؛ پس آیا تعقّل نمیكنند؟!
[7]- سوره حدید، آیه 20.
نظرات کاربران